روزها معمولن خسته و کلافه ام دنبال یه گوشه ای هستم که بخوابم، شبا اما خونه سهم منه مدام به بابا سر می زنم و قایمکی از راه برانولش بهش ویتامین تزریق می کنم و شنفتنی گوش می دم و مثل قدیما دور خودم می چرخم و به تمام خونه سر می کشم و معمولن تو سکوت خونه همیشه چند تا خیا شور رو خرت خرت می خورم و آخرش رو یه مبل می خوابم ( قابلیت خوابیدن رو کاناپه و مبل دو نفره و حتی یه نفره رو دارم) تا صبح بشه و آفتاب نزده بیدارم بار و بندیلمو که می بندم و از کنارش که رد می شم و می گه هی سلام!  
و من دو تا دستمو قاب می کنم دور صورتش و می بوسمش و قربونش می رم و اون منو فقط نگاه می کنه و اون لحظه یه لحظه عجیب ه خستگی و ملال روز شروع می شه در حالی که از عشق قلبم می تپه به خاطر حال بهتر بابا . زندگی صدام می زنه بیدار باش.

 

 




 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها